دخترم تنهايي تو كلاس شركت كرده
عيد قربان رفتيم گرگان . سروشا دوروبرش شلوغ بود خوشحال بود . عموهاشو ديد. زنموشو ديد . هاهام (رهام) كوچولو كه تازه بدنيا اومده . عمه جون . مامان بزرگ ( قربون مامانبزرگ گفتنت) . روحشون شاد . و و . بيشتر اون سه روز به ديد و بازديد گذشت . يه ظهر رو هم با عمو محمد و عمو علي و زنمو رفتيم جنگل . بچم كللي كيف كرد واسه خودش ميرفت گردش پيش بقيه ميرفت با نينياشون ارتباط برقرار كنه . يه توپ هم از يكيشون قرض گرفت آورد ! شنبه عصر برگشتيم . دير.ز يكشنبه سروشا سومين جلسه از دوره دوم كلاسهاش رو داشت . دوره " حسي حركتي" . كلاسش يك ربع به 6 شروع ميشد . منم 5:10 از شركت راه افتادم . چل دقيقه ! تو صف تاكسي ايستادم و بعد ترافيك وح...
نویسنده :
ليلا
9:10